سخن :: سایه

سایه

کنون ای سرگردان , در کدام ساعت از شب ایم؟!

‌‌هم آره هم نه

 

حقیقتش ، همش تو گوشش داد میزنم که باید دور باشی ، نباید الان که متوجهی آخرین باری که بالاجبار سِمتِ گوش بودن داشتی ، هیچ حسی دورنت نبود و فقط به یه سری دلایل مجبور بودی تحمل کنی ، دوباره این تنهایی دچار نوسان بشه ؛ تازه داری به تعادل میرسی ، نباید بذاری دوباره دلت تنها نبودن بخواد ... نباید با دیدن حرفاشون لبخند بزنی .

آره ... با خودمم !
دلتنگی رو همیشه زبون شعرا و آدمایی که پشت چنلا خونه و زندگی دارن ، حس قشنگی نشونم دادن ، حسی که غم داره ولی زیباست ‌.
برای آدمای واقعی تجربش نکردم ، برای اون کسایی که بهم میگن " دلم برات تنگ شده بود " ، دلم تنگ نمیشه و با دیدن این جمله‌شون فقط یه نیشخند میزنم .
حتی جمله فیکِ " منم همین‌طور " هم نمیگم .
برای این آدما که بلدم جزئیات چهره و ظاهرشونو توصیف کنم ، نه !
ولی برای اون آدمایی که میتونم تعداد پیامای رد و بدل شده‌یِ بینمونو با انگشتای دست بشمارم ، چرا !
میشه ! 
اولین باره دارم به یه همچین حسی بها میدم و اجازه دادم یه جا ثبت بشن ؛ چون ...
نمیتونم دلیل بیارم فقط میذارم همین جا بمونه .
یا یه روز میبینمش و لبخند میزنم ..
یا حسرت میخورم که چرا مثل همیشه بلد نبودم همچین چیزاییو حفظ کنم .

+ آره شاید عنوان بی ربط باشه .
++از همین‌جا اعلام میکنم اگه برونگرایین ، بهتون حسودیم میشه "-"

_ به وقتِ یه زمانی که الان نیست ...

 

۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

Memories

 

کاش دفتر خاطرات داشتم ؛ می‌رفتم میخوندمش و برای بارِ نمیدونم چندُم با نوشته هاش میخندیدم یا غمگین می‌شدم ... این حسِ " خواستن دفتر خاطرات " از بچگی همراهم بوده ، ولی هیچ وقت عملی نشد . حتی سرنوشتِ چند تا چیزی که نوشتم ، سیاهیِ سطل زباله گوشه اتاق بود . ولی نتونستم ! 
شاید چون به همه چیز شک داشتم .. مثلا وقتی که حالم خوب بود ، میگفتم ارزش شادی داره ؟! 
یا وقتی اینقدر غم دورمو گرفته بود که بر خلاف میل باطنیم اون قطره های مسخره پشت پلکم جمع میشدن و من مثل همیشه نمیذاشتم بیان پایین ، فکر می‌کردم نکنه زیادی دارم شلوغش میکنم ؟! 
و به این ترتیب ، من یه سر رسید از کلاس دومم دارم که کلی تاریخاش نیست و هنوز شاید نصفم نشده ! اون یکمم با شعر پر شده و نه هیچ چیزی از هویت خاطراتِ من !
الانم با تمام وجود میخوام ولی سمتش نمیرم . هیچ چیز از این - حالِ تاریک - نباید یادم بمونه ؛ 
شایدم باید یادم بمونه و ازش درس بگیرم . ولی تا همین الان که همچنان سیاهه و نتونستم حلش کنم تا یکم به خاکستری تمایل پیدا کنه ، از این وضعیت متنفرم .
دیگه تقویمِ یک سال کفافِ شمردن روزای تیره رو نمیده .. باز چند روز از تقویم یه سال دیگه قرض بگیره تا از عهدش بر بیاد. 
ولی همه اینا ، هر چقدر هم زیاد باشن ، هر چقدرم که این سردرد و چشم درد الان طعم مرگ بده ، 
هیچی !! هیچی ندارم بگم عجالتاً ! اومدم از این انگیزشیایی که ذره ای هیچ وقت روم تاثیر نذاشتن بشه و بگم بلخره تموم میشه ولی خب دیدم چندانم امیدوار نیستم ؛ 
پس بماند ...

+مرگ با سیاه‌چاله خاصه ، نه ؟!

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

عرضی کوتاه

 

گوشی بعد از سه روز و ۱۲ ساعت که رنگ شارژرو ندیده بود، حالا با ۵% شارژ دید .. این واقعا برای منی که یه مدت مطمئن شده بودم معتاد این فضا شدم عجیبه که استفاده‌م اینقدر کم شده باشه ، ولی سوال این‌جاست .. من تو این چند روز مگه کاری غیر یللی تللی داشتم ؟! یه طوری اوضاع خرابه که حس می‌کردم mbti بعد چند بار تست دادن اشتباه کرده و امکان نداره من J و برنامه ریز باشم , من عملاً هیچ‌کاری انجام نمیدم . ولی بازم من دارم شخصیت برنامه ریز بودن و البته اسم کنکوری بودنو یدک می‌کشم ولی ذره ای شبیه اینا نیستم . به ماهیت خیلی چیزا فکر کردم ... و بعضیاشون دیگه برام پوچ شدن .
عشق یک‌طرفه رو حتما همتون شنیدین ... ولی به نظر من دوستی‌های یک طرفه هم هست ؛ یه مدت که کنار بکشی متوجه میشی فقط تو بودی که داشتی اون رابطه رو حفظ می‌کردی...( بماند که این برای من شده مثه لپ‌لپ که امکان نداره برای کسی پوچ در بیاد ولی برای من اتفاق افتاد.. )
و بعد غم .. وقتایی که خوشحالم که یه خلا احساس می‌کنم . یه طوری که منو توی واقعی بودنش به شک میندازه . غما برام یه جورایی عزیز شدن ، از روزایی که خوشحال باشم ، می‌ترسم ؛ چون یه چیزایی رو فراموش کردم و اون شادیِ توهمی بیش نیست ...

ولی بعضی آدما بدون این‌که بدونن گاهی مارو خوشحال کردن .. یعنی طرف اصلا درگیر زندگیِ خودشه ، ولی همون کار عادیش لبخند آورده رو لبت .
نمیدونم براتون پیش اومده یا نه ، ولی خیلی عجیبه ! خیلی ...

پ.ن : سندروم پست بی‌محتوا پیدا کردم :"
پ.ن۲ : کی دوازده فروردین شد ؟!
پ.ن۳ : بدجور بعد انتشار پستا پشیمون می‌شم و دلم میخواد برم همه‌رو حذف کنم ...
پ.ن۴ : خواب خیلی خوبه 

 

 

 

۸ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

یاوه

 

 

- می‌دونی .. دارم خودمو دور می‌کنم ، از هر چیزی که باید متعلق به من باشه . دیگه نمیرم پی‌ویش بگم : چ خبرا ؟! که با " سلامتی ، تو چه خبر" هاش تو ذوقم بخوره . دیگه هر دو یا سه روز یه بار اپامو چک می‌کنم و هیچ پیامی نداشتنام برام عادیه ، حتی دیگه یهویی نمی‌پرم مامانو بغل کنم . 

حس‌ می‌کنم دوباره تنهایی داره برام دوست داشتنی میشه ...

یه چیز دیگه‌رو هم باید بدونی ، 

اینکه دیگه زیادی مراعات بقیه رو کردم . خندیدم و نفهمیدن یه بَم توی من هست ...

دنبال راهکار بودن براشون در حالی که خودم درمونده‌تر از همه بودم . 

 

+ ولی ... دلم میخواست می‌شد یه مجنون آورد تو زندگیت ، شاید بهترت میکرد . غماتو باهات شریک می‌شد و تنها کسی می‌شد که برعکس بقیه ، می‌تونستی باهاش حرف بزنی .

 

- نه ؛ من میخوام خودم مجنون بشم . برای  لیلی‌ای که بلد نیست امید ببخشه ولی بودنش کافیه!

 

۷ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

صرفا جهت روشن شدنِ ستاره !

یعنی الان داره با کی حرف میزنه ..‌

یعنی اگه من برم تفاوت زیادی احساس نمیشه ؟! 

سریع جام پر میشه ؟! 

نه بابا ، من این هم وقتمو با اون گذروندم ، 

مگه میشه ؟! 

- میخوام باور کنم میشه ، دوست دارم از همین آدمایِ کم زندگیم هم دور بشم ؛ اصلا میشه کسی به من فکر نکنه ؟! ( حالا انگار خیلی همه بهت فکر میکنن ) 

نمیدونم این چه حسیه نسبت بهشون پیدا کردم ولی خب واقعا نیاز دارم میتونستم تنها زندگی کنم ، 

با یه شماره جدید و بدون دسترسی به هیچ برنامه ارتباطیی ؛ اینارو پای افسردگی نذارین واقعا ، 

جداً از این لفظ خوشم نمیاد ، حتی وقتی چند وقت پیش تست دادم و اومد : افسردگی شدید :\\ 

خندیدم ، تصورشم وحشتناکه...

حس می‌کنم همین دیروز بود که با حالت خوشحالی از اینکه مدرسه یه هفته تعطیله اومدم خونه ، 

ولی چقد اون روز تو مدرسه بهم سخت گذشت ...

سرماخورده و با ماسک فیلتر دار کنار شوفاژ نشسته بودم ( از بس سرماییم صندلیِ کنار شوفاژو تصرف کرده بودم تو مدرسه D: ) 

واقعا داشتن به دید یک عدد کرونایی بهم نگاه میکردن :\\\ 

و میگفتن برو خونه :|| 

این در صورتی بود که حدود یک ماه(شایدم بیشتر) بعد تو استانمون اولین مورد کرونا شناخته شد ...

 

پ.ن۱ : کارنامم اومد :| به نسبت اینکه هیچکدوم از امتحانا رو نخونده بودم ، راضیم تقریبا ، چون فک میکردم بالاتر از ۱۵ نداشته باشم :"] 

پ.ن۲ : متن چی بود که پی نوشت داشته باشه ؟ :| احتمالا پاکش کنم 

پ.ن۳ : ینی اگه مدارس حضوری بشه ، انقدر که از همکلاسیام دور شدم ، که فک کنم مثل یه تازه وارد باشم ..

پ.ن۴ : حس میکنم حتی توان نوشتن یه انشا ساده ام ازم گرفته شده 

پ.ن۵ : از دیدن نظراتتون خوشحال میشم D:

حسن ختام ! 

۶ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

*کاش بفهمین

زوج‌ها ، اگه سازش ندارین به این فکر نیفتین که اگه بچه بیاد ، درست میشه ، 

درست که نمیشه هیچ ، اون بچه از شما هم داغون تر میشه 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
پیوندها
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان