تصور کن وقتیو که برگه امتحان میاد دستت و میبینی خیلی کم شدی ، خیلی کم ...ولی با دوستات به نمرت میخندیو برگه امتحانو مچاله میکنی ، من همون برگه مچاله شده ام که دورش بقیه دارن میخندن ...
آره ، منم باید خوشحال باشم ولی نیستم دیگه!' به خیلی دلایل ، یکیش اینکه داشتن حتی یه نفر که بتونه درکم کنه یا اگه حالم بود بتونم برم سراغش و یکم بهتر شم ازم دریغ شده !'
یکی که انگاری هست ولی نیست در واقع ؛ یکی که فکر میکردم اگه یه روز بخوام سکوتمو بشکنم ، پیش اون امکان پذیره ولی وقتی ابتدایی ترین دغدغه ها و مشغولیات ذهنیمو پیشش گفتم ، پشیمون شدم ، آره اون واکنشی که بایدو ندیدم و پشیمون شدم ...
اکثر درونگرا ها حداقل تو مجازیشون میتونن راحت ارتباط برقرار کنن و احتمالا کلی شخص مجازی که براشون با ارزش هستن رو دارن ...
ولی من ،
مجازیم از واقعیم تنهاتر
واقعی از مجازی تنهاتر ...
یه مدت واقعا تنهاییمو دوست داشتم و با این حرف زدنای دو سه روزه و تقریبا بالاجبار خدشه دارش نمیکردم ، ولی خب الان نه ...
الان واقعا دلم تغییر میخواد ، هر چند که میدونم نمیتونم و باز هم این وضعیت مزخرف ادامه خواهد داشت ...
نسبت به این ضعف خیلی آگاهم ...