بایگانی خرداد ۱۴۰۰ :: سایه

سایه

کنون ای سرگردان , در کدام ساعت از شب ایم؟!

یک .. دو .. سه

 

از تو گلایه کنم یا از آن شاعر اهل کاشان که با سر سوزن ذوقش گفت : نه تو میمانی و نه اندوه !
دروغ بافت و جامه کِذبَش اندازه ام شد ؛
اندوه ماند ، هنوز هم هست .
راستش در همراه بودن ، تو به گرد پایش هم نمیرسی .
دستم را میگیرد و مرا میان نت های موسیقی گم میکند . باعث شده از یاد ببرم باید ایستگاه سوم از اتوبوس پیاده شوم ،
نه ایستگاه نهم
نه آتلیه عکاسی ...
اما شد آنچه نباید میشد ، آمدم و چشمم به تابلوی سر درِ عکاسی خورد . لبخند !
خط لبخندم دگر چینی میان ابروانم شده ؛
باید یادم برود جهان ، بیهوده به اعتبار خنده ام زیبا بود .
میدانی گودال ماریانا عمیق ترین جای این کره خاکی‌ست ؟
قطعا میدانی ... تو از هر چیزی آگاهی جز ... جز آنکه زان دم که دیدَت ، دیوانه تر شد .
بگذریم ، چه می‌گفتم ؟ یادم آمد ... خواستم بگویم اندوه به مراتب میتواند از آن گودال هم عمیق تر باشد .
هر چه پایینتر بروی ،
فشار بیشتر میشود ؛
توانایی نفس کشیدن کمتر ...
و در یک آن ، ممکن است جوهر خودکار نویسنده تمام شود .
اما
به رسم همیشگی 
: حالا خوبه ، همونطور بایست ؛
یک ، دو ، سه ... لبخند :) 

 

پ.ن : یه جرقه آنی ، صرفا جهت اینکه یکم مغزم خالی بشه تا شاید خوابم ببره .

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
پیوندها
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان