۷.دادار :: سایه

سایه

کنون ای سرگردان , در کدام ساعت از شب ایم؟!

۷.دادار

از دویدن خسته شده بود ، آب می‌خواست اما نیافت ...

بنشست و فریاد زد : آخر بی انصاف ها ، کم به داد روزهایِ بیماریتان رسیدم که اینگونه رهایم کردید ؟! 

پاسخی نیافت ؛ از یاری جستن دست کشید ، 

برخاست و دویدن را از سر گرفت , 

خورشید به میان آسمان رسیده بود ، نگاهی به پا های برهنه اش کرد ، حتی کفش پوشیدن را از یاد برده بود ...

کمی جلو تر رفت ؛ به جاده رسید

انتظار تابلویی با این مضمون را می‌کشید : 

< رهایی از عزلت , فاصله : ۱۰۰ کیلومتر >

 

اما نه ، نوشته روی تابلو آن نبود ؛ 

به جای آن با نویسه‌ای چشم نواز نوشته شده بود : 

 

أنت‌ لست‌ وحید ؛

أنت‌ محاط‌ بالله‌ من‌ کل‌الجهات . 

تو تنها نیستی ؛ تو از هر طرف با خدا احاطه شده ای ... فاصله : نزدیکتر از رگ گردن

 

او دیگر تشنه نبود . . . 

۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
جهانِ هیچ
۲۷ بهمن ۱۲:۱۵

چقدر قشنگ :)

خیلی دوستش داشتم :)

پاسخ :

چقد خوب که دوست داشتین (=
حامد احمدی
۲۸ بهمن ۰۱:۰۰

نوشته شده است برای خواننده ای که نگاه فکری نزدیک به نویسنده دارد. و دقیق است. آرام می‌خواهد. و اهل فکر است. و دانش‌های دینی هم دارد. و باید جای خالی را با دانش خود پر کند.

و حالا نکته اول.

اینکه می‌شود عنصر رازگونگی را کم کرد. با روایت‌های ساده وارد آن جنگل بشویم. دویدن را تجربه کنیم. ترس. تنهایی. اضطراب نرسیدن. و آرام آرام رمز ها نمیره شوند. از فضای واقعی دور شویم و آشکار کنیم نمادها را. این شیوه پیشنهاد من است. و محاسنی دارد به نظرم که بماند.

پاسخ :

متن رازگونه بوده !! خودم همچین قصدی نداشتم ، شاید تلاشم برای اینکه متن کوتاه باشه به رازگونگیش منجر شده . . 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیوندها
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان