/ خب؛ فکر میکردم الان دیگه اوضاع بهتره از بعضی جهات. دیگه کنج عزلت گزیدن کافیه و خوبه تعاملم با بقیه بیشتر بشه. اما حدس بزنید چی؟ تعامل با آدما داره اذیتم میکنه. یعنی اینجوریه که وقتی حرفم باهاشون تموم میشه، اعصابم بهم ریخته و جالبه خودم هم متوجه نمیشم چرا. اصلا درک نمیکنم وقتی هیچ مسئله اذیت کنندهای وجود نداره، چرا دارم همچین حسهای بدی رو متحمل میشم. نباید اینجوری میشد. نقطه امنی خارج از چهاردیواریِ خونه ندارم. احتمالاً پیشتر داشتم و الان از دستش دادم.
اما بیاین اینو بهتون بگم که گاهی واقعاً این نیز میگذرد و تمام وجودتون (خداروشکر) میشه. در واقع شما یه الحمدالله میشید که دست و پا درآورده.
/ آرشیو اینجا رو دوست ندارم. تماماً تصویر روزهای تاریک و ناامیدیه. کاش هنر نوشتن داشتم تا از این پس رو بهتر و روشنتر مینوشتم.
/ دیماه سال گذشته نوشتم: همهمان روزی امید را پیدا خواهیم کرد؟!
الان مینویسم: همهمان روزی امید را پیدا خواهیم کرد.