حقیقتش ، همش تو گوشش داد میزنم که باید دور باشی ، نباید الان که متوجهی آخرین باری که بالاجبار سِمتِ گوش بودن داشتی ، هیچ حسی دورنت نبود و فقط به یه سری دلایل مجبور بودی تحمل کنی ، دوباره این تنهایی دچار نوسان بشه ؛ تازه داری به تعادل میرسی ، نباید بذاری دوباره دلت تنها نبودن بخواد ... نباید با دیدن حرفاشون لبخند بزنی .
آره ... با خودمم !
دلتنگی رو همیشه زبون شعرا و آدمایی که پشت چنلا خونه و زندگی دارن ، حس قشنگی نشونم دادن ، حسی که غم داره ولی زیباست .
برای آدمای واقعی تجربش نکردم ، برای اون کسایی که بهم میگن " دلم برات تنگ شده بود " ، دلم تنگ نمیشه و با دیدن این جملهشون فقط یه نیشخند میزنم .
حتی جمله فیکِ " منم همینطور " هم نمیگم .
برای این آدما که بلدم جزئیات چهره و ظاهرشونو توصیف کنم ، نه !
ولی برای اون آدمایی که میتونم تعداد پیامای رد و بدل شدهیِ بینمونو با انگشتای دست بشمارم ، چرا !
میشه !
اولین باره دارم به یه همچین حسی بها میدم و اجازه دادم یه جا ثبت بشن ؛ چون ...
نمیتونم دلیل بیارم فقط میذارم همین جا بمونه .
یا یه روز میبینمش و لبخند میزنم ..
یا حسرت میخورم که چرا مثل همیشه بلد نبودم همچین چیزاییو حفظ کنم .
+ آره شاید عنوان بی ربط باشه .
++از همینجا اعلام میکنم اگه برونگرایین ، بهتون حسودیم میشه "-"
_ به وقتِ یه زمانی که الان نیست ...