نه؛ نشد. :: سایه

سایه

کنون ای سرگردان , در کدام ساعت از شب ایم؟!

نه؛ نشد.

راه میرم بغضم می‌گیره، بیکار یه گوشه نشستم بغضم می‌گیره، سر کلاس بغضم می‌گیره، بارون میباره و بغضِ مدامَم، تبدیل به گریه‌ میشه. فکر می‌کنم دیگه تموم شده اما الان که دارم اینارو می‌نویسم دوباره بغضم گرفته، در واقع من یک بغض متحرک شدم که منتظر یه اشاره‌ست تا بترکه. حتی گاهی نیاز به اشاره هم نداره، به زمان و مکان هم بی‌توجهه.
و القصه... زمانی که فکر می‌کنی دیگه همه چیز تموم شده، دوباره از اول شروع میشه. دورِ باطل.

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
عبدالعظیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شرونی
۳۰ آذر ۱۷:۱۸

یه راه کار ساده

سعی کن بغضت نگیره

پاسخ :

جالبه؛ چرا به ذهن خودم نرسید!
حامد احمدی
۰۱ دی ۲۱:۲۳

جدی گرفتی زیاد. زیاد جدی گرفتی.

پاسخ :

کاش می‌تونستم بگم اشتباه فکر می‌کنید؛ ولی درسته، خیلی درسته.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیوندها
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان