بایگانی بهمن ۱۳۹۹ :: سایه

سایه

کنون ای سرگردان , در کدام ساعت از شب ایم؟!

*کاش بفهمین

زوج‌ها ، اگه سازش ندارین به این فکر نیفتین که اگه بچه بیاد ، درست میشه ، 

درست که نمیشه هیچ ، اون بچه از شما هم داغون تر میشه 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۷.دادار

از دویدن خسته شده بود ، آب می‌خواست اما نیافت ...

بنشست و فریاد زد : آخر بی انصاف ها ، کم به داد روزهایِ بیماریتان رسیدم که اینگونه رهایم کردید ؟! 

پاسخی نیافت ؛ از یاری جستن دست کشید ، 

برخاست و دویدن را از سر گرفت , 

خورشید به میان آسمان رسیده بود ، نگاهی به پا های برهنه اش کرد ، حتی کفش پوشیدن را از یاد برده بود ...

کمی جلو تر رفت ؛ به جاده رسید

انتظار تابلویی با این مضمون را می‌کشید : 

< رهایی از عزلت , فاصله : ۱۰۰ کیلومتر >

 

اما نه ، نوشته روی تابلو آن نبود ؛ 

به جای آن با نویسه‌ای چشم نواز نوشته شده بود : 

 

أنت‌ لست‌ وحید ؛

أنت‌ محاط‌ بالله‌ من‌ کل‌الجهات . 

تو تنها نیستی ؛ تو از هر طرف با خدا احاطه شده ای ... فاصله : نزدیکتر از رگ گردن

 

او دیگر تشنه نبود . . . 

ادامه مطلب ۲ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

۶. خ سین ت میم

 

 

گاه باید خندید بر غمی بی پایان ¿¡

نه صرفا همیشه ;

گاهی هم باید قبول کنی تو یه غروب تابستونی که از باشگاه برگشتی ، تو یه کوچه خلوت و تاریک ، اون نفری از تیم مقابل که زدی زیر چشماش بادمجون کاشتی ، رفیقاشو جمع کرده و حالا تو رو اونجا تنها گیر آورده ؛ بنابراین ... تا جا داری ازشون کتک میخوری ¡ خستگی بعدشو حس کردی ؟ خب .. گاهی همین طوره ، همون قدر خسته ای ... ولی هیچکدوم از اون اتفاقات ابتدایی نیفتاده .. آره ! خیلی بی دلیل خسته ای .

شاید اینجور مواقع روحمون خسته‌اس، شایدم شخصیت دنیای موازیمون از دفتر کار دلخواهش برگشته خونه و خستس

هوم ؟!

 

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۳. همیشه ام عنوان مناسب پیدا نمیشه

بارها و بارها 

در هنگامه افول خورشید 

ولو به وقتِ شفق ،

 او را می شنیدم ...

خنده هایش را ، رویا هایش را 

و بیشتر از همه ، درد و فغان هایش را 

آنگونه که می توانم بگویم پرونده‌یِ زندگی اش از زیر دست من گذشته ...

و من رییس یک دفتر بیمه که کارش پیش من گیر بود ، 

چه چیزی را می‌خواست بیمه کند ؟! 

- شنیده شدنش را -

شنیدم حرف هایش را 

گاه به راه حلی زبانم گشوده شد و گاه فقط شنیدم !

چون خودش انتخاب کرده بود ...

و حال من مانده ام ، خسته و آزرده و زنگار بسته ...

خسته از مصاحبت هایی که بی شروع ، پایان یافت ...

آزرده از دست هایی که حتی برای یک بار ، آن چه میخواستم را به من هدیه نکرد 

و زنگاری متشکل از خشم ، سرزنش و آتیه ای تیره ...

حتی تیره تر از این روز هایم ، 

 

اما تو بدان ، حتی همین الان هم ، در بحبوحه عزلت

باز هم تو را می شنوم ! 

 

۵ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۲. * بعد برو *

به نیمکت چوبی انتهای پارک خیره میشوم ؛ مدت زیادی آنجا می‌نشستی ، میروم و از آن میپرسم : خط اخمش را یادت هست ؟ یا چین کنار چشم هایش وقت خنده¿

 

پر واضح است که پاسخی نمی یابم ، من از سر اقبال یا از سر ادبار میان انیمیشن هایی که وقتی قدم به کابینت بالایی نمی‌رسید ، می دیدم  ، زندگی نمی‌کنم ؛ باید بپذیرم به دورانی رسیده ام که زندگی برایم شمشیرش را از رو بسته ، و قرار نیست روی مبل بنشینم و خیال کنم خلبان بوئینگ ۷۴۷ هستم و بقیه هم آب به ریشه تازه سبز شده یِ رویایم بریزند ؛ حال باید تشخیص بدهم هر فرد در هر لحظه از کدام نقابش استفاده کرده ... درد هست ، اما مثل قدیم تر ها با چایی نبات حل نمی‌شود ، درد هست اما گوشی نیست تا با گفتنش ، کمی از سنگینی روی شانه هایمان کم شود ، درد هست اما دگر من آن آدم سابق نیستم که بیانش کنم ؛ حال که بیشتر فکر می‌کنم می‌بینم من هیچگاه زبان باز نکردم که حرف هایم با دال آغاز شود ، با " ر " به وسط برسد و به دال ختم شود ، من همیشه و همیشه گوش بودم  ، در آینده نیز گوش خواهم ماند ، گوش بودن به مراتب ساده تر از صوت بودن است ، دست کم آسوده خاطری که حرف هایت کوچه به کوچه و محل به محل بین چهره های نا آشنا بُر نمی‌خورد ...

.

.

دستی به نیمکت چوبی سرد می‌کشم ، سرما برایم عادی است ، هر روز با یک شیء سرما به جانم می افتد ، با یک نگاهِ سرد ، سخن سرد و حتی افکار سرد ...

دیگر برای بازگشتت شوق ندارم ، حتی از برگشتنت محزون هم نمی شوم 

بی تفاوت شده ام ، 

هم نسبت به تو 

هم نسبت به همه 

و حتی 

نسبت به خودم ...

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۱. بی عنوان بودن خلافِ ادبه ؟!

خیلی وقته میخوام بنویسم ، ولی نمیدونم از چی یا کی باید بنویسم ، ایضا نمیدونم اصلا این نوشته خواننده ای خواهد داشت یا نه ، ولی خب من مینویسم ؛ شاید مواجه شدن با این همه چیزای گنگ توی زندگیم برای اینه که زیادی سردرگمم ، زیادی عصبیم ، زیادی ... هعی :\ خب بیاین یه ذره جهت بدم به نوشتم ؛ ساطعم ، معنی ساطع همون معنی اسم اصلیمه ، یعنی ساطع اسم منه ولی در حقیقت اسمم نیست :| بگذریم ... پیچیده شد ، خب من مصداقِ این بخش از شعر سهرابم که میگه : کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ ! 

از اینم بگذریم ...

یادمه در وصف این روزام نوشته بودم : گوشه نشین رویایِ ناراستین ... حالا چرا ناراستین ؟! تا حالا به این قسمت از ابهام رسیدین که بدونین چی میخواین اما به این هم واقفین که به اون نمی‌رسین ؟! 

از اینم بگذریم ...

خیلی دارم پراکنده مینویسم :\ 

تازگیا به این پِی بردم که خیلی زیاد اجتماع گریزم ، خیلی بیشتر از اونی که فکر میکردم هستم ... و البته خیلی عصبی تر از حد تصور ...

و خیلی تنها تر از اونی که فکرشو بکنین 

 

وحالا ، لگامِ اذهان گسیخته و اینجا ، جایِ جلوه گریِ آن هاست ؛ 

همراهان و مخاطبانِ غایب ، تا درودی دیگر بودرود 

*( وی حسِ بامزه بودن دارد )

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
پیوندها
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان