شاید شعر :: سایه

سایه

کنون ای سرگردان , در کدام ساعت از شب ایم؟!

شاید شعر

شانه ام ،
خاستگاه در های غلتان سیمایِ آفتاب‌گون توست .
می‌آیی و میروی ،
آنکه همیشه مانده ، منم !
غم که یقه ام را می‌گیرد ،
میفهمم توشه‌ای برای ادامه زندگی دارم .
باید عمیق تر صدایت بزنم ..
نه " تو "یِ همیشگی
نه " شما " یِ رسمی ...
بگویم : بالام ؟!
گویی برای نامیدن تو ساخته شده ؛
آخر بی هیچ اغراقی ،
گوشه جگرم نشسته ای ...
اگر تکلّم معیار کاردانی باشد ،
من مردودم .
مردودی که با هیچ تک ماده ای قبول نمیشود .
تنها چشمان تو باید سخن بگوید ،
تا من هر چه هست را
نثارت ،
و هر چه نیست را
برایت آرزو کنم .

 

++ خیلی بداهه :" توی روزای آشفته ای که هیچی سر جاش نیست ...

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
aramm 0_0
۲۴ ارديبهشت ۲۱:۲۴

اوکی من پیوندش میکنم.

پاسخ :

گمپپچنتاللخجچچ T-T 
زری ...
۲۴ ارديبهشت ۲۳:۰۰

ذوقینگ *---* :")))

پاسخ :

=)))
حامد احمدی
۲۵ ارديبهشت ۰۰:۱۶

حال و اوضاع خوبیه. پخته تر آرزو دارم.

پاسخ :

شما خوب می‌بینیدش ؟! اگه از بیرون اینجوریه باید تجدید نظر کنم ...
ممنونم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
پیوندها
پیوندهای روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان